روان‌شناسی اخلاق از نظرگاه مولانا

بینش ها 11 مهر 1392

 

نخستین همایش از مجموعه همایش­های دوازده گانه رستخیز ناگهان عصر روز دوشنبه 27دی ماه 1389 با سخنرانی استاد مصطفی ملکیان با موضوع روان­شناسی اخلاق از نظرگاه مولانا، مثنوی­خوانی دکتر ایرج شهبازی و هم­نوازی گروه عارف در تالار دكتر محمود افشار موسسه لغت نامه دهخدا برگزار شد.

 

نخستین همایش از مجموعه همایش‌های دوازده‌گانه رستخیز ناگهان عصر روز دوشنبه 27دی ماه  1389 با سخنرانی استاد مصطفی ملکیان با موضوع روان‌شناسی اخلاق از نظرگاه مولانا، مثنوی‌خوانی دکتر ایرج شهبازی و هم‌نوازی گروه عارف در تالار دكتر محمود افشار موسسه لغت نامه دهخدا برگزار شد.


 استاد مصطفی ملکیان، اولین سخنران این سلسله نشست‌ها سخنرانی خود را با ارائه مقدماتی در باب تعریفِ فلسفه اخلاق و مهم‌ترین مسائل مطرح شده در این حوزه، آغاز کرده سپس پرسش محوری سخنرانی خود که به نظر وی مهم‌ترین مسئله در حوزه فلسفه اخلاق است و دیگر مباحث همه به آن باز می‌گردد را این‌گونه مطرح نمودند که:  چرا ما در عین حال که در بسیاری از موارد معرفت اخلاقی داریم، به مقتضای معرفت اخلاقی خود عمل نمی‌کنیم؟ چرا معرفت اخلاقی همیشه و لزوماً به عمل اخلاقی متناسب با آن نمی‌انجامد؟ به عبارت دقیق‌تر چه چیزی بین معرفتِ اخلاقی و عملِ اخلاقی شکاف می‌اندازد؟ این شکاف ناشی از چیست؟ و چه چيزی آن را پر می‌کند؟سپس ایشان ضمن اشاره به پاسخ‌هایی که به این پرسش در ادیان و مکاتب بزرگ جهان وجود دارد بحث خود را بر مواضع مولوی در این‌ باره با استناد به مثنوی، دیوان شمس، فیه ما فیه و مکتوبات متمرکز کردند.
استاد ملکیان ابتدا حاصل آرای مولانا در این باب را در یک جمله چنین خلاصه كردند که: به نظر مولانا آنچه باعث می‌شود معرفت اخلاقی ما در عین اینکه کامل است، به عمل اخلاقی متناسب نيانجامد، این است که ما از عشق محرومیم؛ بنابراين از نگاه مولانا اگر می‌خواهید معرفت اخلاقی شما به عمل اخلاقی متناسب با آن بیانجامد، باید عاشق شويد؛ چراكه فقط عشق است که شکاف میان معرفت اخلاقی و عمل اخلاقی را پر می‌کند. مولانا معتقد است که حتّی یزید هم اگر عاشق می‌شد، بایزید می‌شد و شیطان هم اگر عاشق می شد، جبرئیل می‌شد. بنابراین عشق اکسیری است که مسِ وجود ما را به زر بدل می‌سازد و ما را از یک انسان غیراخلاقی به انسانی اخلاقی تبدیل می کند.

ایشان در ادامه برای توضیح دقیق تر مواضع مولانا در باب عشق به توضیح سه رویکرد مهم به پدیده عشق پرداختند.

-عشق اروتيك: اين نوع از عشق با زیبایی سر وکار دارد. بقیه انواع عشق کاری به زیبایی ندارند. تنها نوعی از عشق که در آن با زیبایی سر و کار داریم، آن است که در فرهنگ یونان و رم باستان از آن به «اروس» تعبیر می کرده‌اند. بزرگترین نظریه پردازِ این عشق افلاطون است که در دو كتاب از آثارش در اين باره سخن گفته است: يكي ضیافت(مهمانی، بزم يا سمپوزیوم) و ديگري فایدروس. ایشان تعریف دقیق عشقِ اروتيك را این طور بیان کردند: میل به دیدارِ زیبايیِ حقیقی. به نظر افلاطون، در آدمی میل به دیدارِ زیباییِ حقیقی از میل به بدن‌های زیبای انسان‌ها آغاز می‌شود؛ میل به اجسامِ زیبای انسان‌ها. بعد اين ميل كم كم از زيبايیِ يك بدنِ خاص به همه بدن‌های زيبا كشيده می‌شود و بعد آهسته آهسته از زيبايیِ بدن‌های انسان‌ها بيرون می‌آيد و به زيبايی جمادات، گياهان و حيوانات تعمیم پیدا می‌کند. ولی اندك اندك درمی‌يابد كه اینها هم او را سیراب نمی‌کنند و از اينجاست كه آرام آرام به سوی زیبایی حقیقی‌ای که هريك از این موجودات زیبا،‌ سهمی از آن را دريافت می‌كنند و به تعبیر افلاطون در آن زیبایی مشارکت می ورزند، راه می‌يابد و عاشقِ زيبايیِ حقيقی  می شود. ایشان در ادامه شش نکته مهم در باب این نوع عشق بیان کردند که عبارتند از :

اولين نکته آن است که در این عشق ما از یک جسم یا بدن خاص انسانی گذر می‌کنیم و به یک واقعیت متعالی می‌رسیم که افلاطون آن را مثال زیبایی يا صورت زیبایی می‌نامد و به تعبیر دینی آن را خدا می‌گویند.

نکته دوم آن است که از اين منظر هر شئِ زیبایی دعوتی از عالم بالاست. موجوداتِ زیبا دعوت نامه‌هایی هستند که از عالم بالا به سوی ما فرستاده می‌شوند و ما را به طرف صورتِ زیبایی يا مثال زیبایی فرامی‌خوانند. درست همينجاست كه گفته می شود: عشق مجازی پلی است به سوي عشق حقیقی. اینکه علمای ما می‌گفتند: ألْمَجازُ قَنْطَرَهُ الْحَقِیَقهِ، به همين معنا بود. آنها عشق انسان به انسان را «عشقِ مجازی» می‌گفتند و معتقد بودند كه این عشق پلی است برای «عشق حقیقی»؛ یعنی عشق انسان به خدا.

نکته سوم این است که به نظر افلاطون، نوافلاطونیان ، چون زیبایان این جهان ما را برای رفتن به آن عالم دعوت می‌کنند، تا ما به آن عالم نرویم، این زیبایی‌ها ما را ارضا نخواهند کرد.

نکته چهارم این است که طبق نظر افلاطون شرف و ارزشِ انسان با توجه به این که عاشقِ کدام زیبايی باشد، متفاوت می‌شود. شرفِ عاشق به شرفِ معشوقش بستگی دارد. یعنی اینکه من چقدر ارزش دارم در مقام یک عاشق، بستگی به این دارد که معشوق من در مقام یک معشوق چقدر ارزش دارد؟

نکته پنجم آن است كه طبق این نظر وقتی بناست که من از همه زیبايی‌ها گذر کنم و به زیباییِ حقيقی برسم، در اين صورت نوعی بی‌اعتنايی به آن انسانِ زیبايی كه من عاشق او هستم، وجود دارد. چرا؟ چون اگر بنا بر این است که من میخواهم به زیبایی حقيقی برسم، دیگر چندان فرق نمی‌کند که از این زیبا شروع کنم و بعد به آن زیبا برسم یا از آن زیبا شروع کنم و به این زیبا برسم. حالا اگر بناست من به زیبایان رجوع کنم برای اینکه از زیبایی حقيقی بهره‌مند بشوم، دیگر این زیبارو با آن زیبارو فرقی با هم ندارند. این است که در این نوع عشق؛ یعنی در عشقِ اروتیک، نوعی هرزه گردی را هم می‌توان متصوّر شد.

  و اما نکته آخر اینکه در این نظریه، زیبایی فقط صفتِ انسان ها نیست. صفت جمادات، نباتات و حیوانات هم هست ولی از این بالاتر، به نظر افلاطون زیبایی صفتِ نظریات فلسفی هم هست. می‌شود گفت یک نظریه  فلسفی از یک نظریه فلسفی دیگر زیباتر است.

سپس استاد ملکیان نظر خود را در باب رویکرد مولانا درباره عشق اروتیکی این طور بیان کردند: در واقع  مولوی در بحثِ اروس سیر می‌کند و زيبايیِ معشوق‌های انسانی را نشانه‌ای از زيبايیِ خداوند می‌داند. در واقع معشوقِ اصلی خداست. همه معشوق‌های اين عالم بهانه هستند و این همان نظر افلاطون است.

-عشق فيليايی: پديده ديگری كه درباره عشق در یونان قدیم وجود داشته است، چيزی است كه از آن به فیلیا تعبیر می‌شود. تعريف این عشق چنین است: خواستنِ چیزهای خوب برای کسي دیگری و فقط برای آن کسِ دیگر. بزرگ‌ترین نظریه پردازِ فیلیا ارسطو است. اكنون به بيان ويژگی‌های اين نوع محبت می‌پردازيم.

  نكته اول آن است كه همان طور كه گفتيم در عشق اروتيك جمادات و حيوانات و گياهان هم به خاطر زيبايی­شان می‌توانند متعلق عشق قرار گيرند، اما در فیلیا فقط اشخاص هستند که متعلق محبت واقع می‌شوند؛ چون فقط انسان ها هستند که می‌توانيم چیز خوبی را برایشان بخواهم، نه جمادات و نباتات و حیوانات.

نکته دوم این است که در این‌گونه موارد اگر واقعاً كسی عاشق و دوستدار كسی ديگر باشد، به صرف این که به نیاز، خواسته یا نفعِ او علم پيدا كند، فوراً نياز او را برآورده می‌کند، او را به خواسته‌اش می‌رساند و نفع او را به طرفش سوق می‌دهد.

نكته سوم آن است كه به نظر ارسطو اين محبت به دو صورت قابل تصوّر است: یک طرفه و دو طرفه. یک وقت من نسبت به شما این حال را دارم، اما شما نسبت به من این حال را ندارید؛ یعنی من هستم که فقط دوست دارم هر چیز خوبی را به خاطر خودتان به شما برسانم، اما ممکن است شما اصلاً نسبت به من این احساس را نداشته باشید. ارسطو این نوع فیلیا را نیک خواهی مي خواند. اما اگر این رابطه دو طرفه شد؛ یعنی هم من نسبت به تو اين ميل را دارم و هم تو نسبت به من این میل را داری، اینجا ما با نوعی از محبت سر و کار داریم كه ارسطو آن را دوستی مي نامد. در اينجا بحث را از محبت یک طرفه به محبت دوطرفه معطوف می‌کنيم؛ چون مولانا به رابطه دو طرفه بیشتر توجه  دارد، اگرچه گاهی به رابطه یک طرفه هم اشاره می‌کند.
ایشان در ادامه دوستی را به سه قسم تقسیم کردند و ویژگی‌های آن‌ها را چنین عنوان کردند: 1) گاهی من می خواهم به طرف مقابلم فضیلتی برسانم كه در اينجا  دوستیِ مبتنی بر فضیلت رسانی پديد می‌آيد؛ به طور مثال اگر من بخواهم شما را به يك انسان خوب تبديل بکنم و از شما كه مثلاً آدم راستگویی نیستيد، فردی راستگو بسازم. 2) گاهی می‌خواهم به طرف مقابل لذتی برسانم كه در اين صورت دوستی مبتنی بر لذت رسانی پديد می‌آيد و بالاخره 3) گاهی می خواهم به طرف مقابل فایده‌ای برسانم كه دوستیِ مبتنی بر نفع رسانی به وجود می‌آيد.

-عشق آگاپه­ای: سومين نوع دوستی، دوستیِ آگاپه‌ای است كه با عشق اروتيك و دوستیِ فیلیايی متفاوت است و چند ویژگیِ مهم دارد كه در آن دو نوع عشق وجود ندارند. در این عشق، مثل عشق فيليايی، من می خواهم چيزی به كسی دیگر بدهم، اما با تفاوت‌های بسیار شاخص و بارز. اولاً این نوع دادن، دادنی است بی پاسخ. دوم اینکه این نوع دوستی کاملاً جامع است؛ یعنی همه انسان‌ها را شامل می شود. در دو دوستی قبل آدمی با کسی دوست است و با كسی ديگر دوست نیست، اما این دوستی جامعیت دارد و کاملاً همه انسان‌ها را در بر می‌گیرد و حتی شامل دشمنان هم می‌شود. ویژگی سوم اين نوع عشق، كه خیلی محل تأکید مولاناست، این است که انسان‌ها از آن رو که انسان‌اند، ارزشمندند؛ بنابراین شما به اعمالشان نباید نگاه کنید و نسبت به آنها بايد محبت داشته باشید. انسان ارزش و كرامت ذاتی دارد و درست به دليل همين كرامتِ ذاتیِ انسان‌هاست كه نباید به افعالشان نگاه کنیم و بايد پرهيز كنيم از اينكه فقط به انسان‌هایی که کار خوب می کنند، نیکی کنيم و به انسان هایی که کارهای بد انجام می‌دهند، نیکی نکنيم. افعال انسان‌ها هيچ اهميتی ندارد و آنها هر کاری بکنند، خواه به لحاظ اخلاقی درست باشد، يا نادرست، باید به ایشان نیکی بکنیم. نه اینکه نیکی خود را فقط به نیکان عالم معطوف کنيم و با بدان عالم کاری نداشته باشيم؛ چراكه انسان از آن رو که انسان است، ارزش و کرامت دارد، نه از آن رو که نیکوکار است. بنا بر این انسان ها فارغ از اینکه خوب باشند یا نه، و بی‌توجه به این که لذّتی را به شما برسانند یا نه و صرف نظر از این که نفعی را به شما برسانند یا نه، باید مورد توجه شما باشند. دليل اينكه به اين سه مورد اشاره كردم، اين بود که در فیلیا توجه ما به يكی از آن سه معطوف بود، پس در عشقِ آگاپه‌ای ویژگی‌های افراد نباید برای ما فرقی بکند. ویژگی چهارمِ این عشق آن است که مُدام است و مثل بقیه عشق‌ها از بين نمی‌رود. دو نوع عشقِ قبلي امکان دارد که مدتی باشند و بعد زوال بپذيرند، ولی این عشق مدام است. عشق ما هميشگی نیست؛ چراکه به ویژگی‌های طرف مقابل بستگی دارد، ولی از آنجا كه عشقِ آگاپه‌ای اصلاً به ویژگی‌های طرف مقابل بستگی ندارد، بنابراین هیچ وقت از بین رفتنی نیست. این عشق، عشق مدام است، عشقِ بدون توقف و بدون انقطاع است. مسأله پنجم اين است كه مصداق چنین عشقی چه کسانی هستند؟ این عشق به چه کسانی تعلّق می‌گيرد؟ آن گونه كه ارسطو و بقیه فیلسوفان می‌گفتند و در الهیات مسیحی هم گفته شده است، این نوع عشق ممكن است كه بين يك انسان با انسان‌های دیگر باشد و امكان دارد كه انسان چنين عشقی را نسبت به خدا داشته باشد. در اين صورت انسان بی‌آنكه بی‌آنكه به واكنش‌های او كاری داشته باشد، در همه حال خود را خادم و بنده او می‌داند و خالصانه به او خدمت می‌كند. این که خدا در عوض خدمتی که من به او می‌کنم، چه به من می‌دهد، اصلاً مهم نیست. از آنجا كه امکاناتِ هر انسانی محدود است و نمی‌توانیم به همه انسان‌ها نیکی بکنیم، بايد در نیکی هايمان گزینشی داشته باشيم و این گزینش را این چنین تعریف می‌کند: اول به خودتان آگاپه داشته باشید، دوم به نزدیکان به خدا و به تعبیر دینی به مقرّبین الی الله،  سوم به خویشاوندان سببی و نسبی. ولی خیلی  از انديشمندان معتقدند  اگر پای گزینش به ميان بيايد، آگاپه به غیر آگاپه تبدیل می‌شود؛ چرا كه در آگاپه نباید كسی نسبت به افراد دیگر تفاوت داشته باشد. این است که کِرکگور در کتاب Works of Love ؛ «آثار عشق» که مهم ترین کتاب اوست، می گوید: آگاپه را نباید تخصیص داد، نزدیکانِ خدا هم نباید فرقی  با دوران از خدا بکنند و به همین ترتیب خود من هم نباید فرقی با دیگران بکنم و خویشاوندان سببی و نسبی هم هيچ ترجیحی بر کسانی که به لحاظ سببی و نسبی از من دورند، ندارند. مولانا هم فراوان از این نوع عشق سخن می‌گويد.
ایشان در بخش پایانی سخنرانی‌شان به بررسی ویژگی‌هایی از عشق از دیدگاه مولوی پرداختند که در هیچ یک از این سه نوع وجود ندارد. اولين ويژگی این است که مولانا گاهی چنان از عشق سخن می‌گوید که گويی تمام اجزاء جهان عاشق‌اند. قبلاً ديديم كه عشق انسان به سایر موجودات، چه از مقوله اروس، چه از مقوله فیلیا و چه از مقوله آگاپه، به هر حال عشقی است که انسان به موجودات دیگر دارد و عاشق در همه اینها انسان است، اما مولانا ابیاتی بسيار زيادی دارد كه در آنها همه موجودات جهان عاشق هستند. ویژگی دوم عشق در نظر مولوی این است که او در بسیاری از موارد خدا را هم عاشق می داند. در سه نوع عشقی كه پيشتر گفتيم، فقط در عشق آگاپتیک است كه خدا هم می‌تواند عاشق باشد، اما از سخنان مولوی چنین برمی‌آيد كه عشق خدا به ما عشق آگاپتیک نیست، بلكه عشقی است از مقوله اینکه شبیه هم هستیم. ما شبیه خدا هستیم و او شبیه ماست. این هم با هیچ کدام از سه رويكرد بالا نمی‌خواند. ويژگی سومی که در آثار مولانا برای عشق وجود دارد و برای من خیلی عجیب است، این است که اگر عشق  در کسی پدید بیاید، همه بدی‌ها در او زائل می شود. اگر توجه داشته باشيد، موضوع بحث این بود که ما به دلیل این که عاشق نیستیم، اخلاقی زندگی نمی کنیم؟ و اكنون می‌بينيم كه عشقِ مورد نظرِ مولانا مي تواند همه بدی‌ها را در ما از بين ببرد، اما فیلیا، اروس و آگاپه چنین خاصیتی ندارند. ادّعای مولانا این است كه عشق نخوت و ناموس آدمی را درمان می‌كند:

ای دوای نخوت و ناموس ما     ای تو افلاطون و جالینوس ما( مثنوي، 1/ 24)

یعنی به نظر می‌آید كه در آثار مولوی نوعِ چهارمی از عشق وجود دارد که با هیچکدام از سه نوع عشقی که قبلاً گفتم، به طور كامل همخوانی ندارد. عشقی که عشقی که در آن همه اجزای جهان عاشق اند، عشق خدا به ما هم از این مقوله است و همه بدی‌ها را در انسان‌ها زائل می‌کند.

 

 

ارسال نظر

خطا ...
آدرس ایمیل وارد شده نامعتبر است.
متوجه شدم